پنج سوالی که میتواند به شما در کشف هدف واقعی زندگیتان کمک کنند
«چطور هدف زندگیام را پیدا کنم؟» آیا تا به حال با این پرسش مواجه شدهاید؟ با توجه کردن به احساساتتان و پرسیدن برخی سوالات ساده از خودتان، میتوانید مسیری را در زندگیتان کشف کنید که از آن لذت میبرید. حرکت کردن در این مسیر میتواند اولین گام برای یافتن هدفتان از زندگی باشد.
«چطور هدف زندگیام را پیدا کنم؟» تا به حال بارها و بارها با این پرسش مواجه شدهام و فکر میکنم سادهترین جواب این است: در مسیر لذت بردن حرکت کنید.
اما سوال بعدی بلافاصله خودنمایی میکند: «چطور این کار را بکنم؟» به دنبال کارهایی باشید که شما را خوشحال میکنند، باعث میشوند احساس خوشایندی از زندگی را تجربه کنید، و لذت ببرید. با کمک این کارها «مسیر لذت» خودتان را بسازید و و در آن قدم بگذارید.
مسیری که من از آن لذت میبرم، نشان دادن درون، تفکرات و احساساتم در قالب نوشتن و سفر کردن است. وقتی جستجوی مسیر زندگیم را شروع کردم، تصویر مختصری از زندگی ایدهآل مورد نظرم داشتم، اما حتی تصور آن – برای من – خیلی دور از ذهن بود! از خودم میپرسیدم: «چطور ممکن است من به یک نویسنده و سفرنامهنویس تبدیل شوم، در حالی که تا این حد در کاری که از آن متنفرم فرورفتهام؟»
تبدیل شدن از یک بازاریاب به چیزی که آرزویش را داشتم، کاملا غیرممکن به نظر میرسید. البته تا زمانی که از کارم اخراج نشده بودم! بعد از اینکه اضطراب اولیهام به خاطر از دست دادن این کار کمی فروکش کرد، متوجه شدم که این در واقع بهترین اتفاق ممکن است. ساختن مسیرم به سمت خوشحالی را شروع کردم؛ برای پرداخت بدهیها کارِ آزاد (فریلنسری) میکردم و هر روز برای ساختن زندگی ایدهآلم و رویاهایم در تلاش بودم.
لازم نیست انتهای مسیر را بدانید؛ دانستن گام بعدی کافیست. هربار یک قدم بردارید و گام بعدی در زمان مناسب خودش را آشکار خواهد کرد.
بیشتر ما در زندگی نامطلوبمان «غرق» شدهایم، چون از نادانستههایمان و از شکست خوردن میترسیم. اما من به عنوان کسی که این مسیر را تجربه کرده، به شما قول میدهم که رویاهایتان میتوانند به واقعیت تبدیل شوند. من این مقاله را حالا که در مکزیک هستم مینویسم، چون دوست دارم زندگیای که «میخواستم» را به شما نشان بدهم. نوشتن از گوشه و کنار دنیا برای من بینهایت لذتبخش است.
اگر به دنبال یافتن هدف زندگی خودتان هستید، یک قدم به عقب برگردید و از آنجا شروع کنید. احتمالا چیزهایی را دربارهی خودتان خواهید آموخت که قبلا نمیدانستید. در ادامه شما را با پرسشهای کوتاهی مواجه میکنم که شما را به سمت مسیرتان راهنمایی خواهند کرد.
۱. چه کاری باعث میشود احساس کنید زنده هستید و واقعا وجود دارید؟
چند سال پیش در طول مصاحبهای کاری، از من پرسیده شد «در انجام چه کاری بهترین هستی؟» در واقع منظور آنها این بود که «برای انجام چه کارهایی ذوق و شوق زیادی داری؟ عاشق انجام چه کاری هستی؟ چه کارهایی باعث میشوند احساس اعتماد به نفس، زندگی و وجود داشتن در تو تقویت شود؟»
این سوالات را از خودتان بپرسید و پاسخها را تجسم کنید. آیا خودتان را در حال نقاشی در استودیوی هنری شخصیتان تصور میکنید؟ آیا با کسانی که دوستشان دارید در طبیعت مشغول گشت و گذار هستید؟ آیا حسابی سرگرم مطالعهی یک کتاب جدید و فوقالعاده هستید؟ توصیفهایی که از لذتهایتان ارائه میکنید، تصاویری از زندگی ایدهآلتان هستند. من با کشف کارهایی که برایم مهم و معنیدار بودند، هدفم را پیدا کردم. از خودتان بپرسید «عاشق انجام چه کاری هستم؟»، «در این دنیا در انجام چه کاری بهترینم؟».
۲. چه مشکلاتی را میتوانید تحمل کنید و چه مشکلات و سختیهایی را نمیتوانید؟
اجازه بدهید واقعبین باشیم. هیچ کاری همیشه لذتبخش نیست. باید خودتان را آماده کنید. قطعا چالشهای دشواری سر راهتان سبز خواهد شد و قطعا گاهی از پا میافتید. اما سوال اینجاست: چقدر میتوانید این کشمکشها را تحمل کنید؟
اهمیتی ندارد که مسیر ایدهآل زندگی شما چیست؛ برای رسیدن از جایی که الان هستید به زندگی ایدهآلی که در تصورتان هست، به زمان احتیاج دارید و حتی مهم نیست که چقدر از مسیر را پیمودهاید؛ مشکلات همیشه وجود دارند. این دقیقا مفهوم زندگی است و حقیقت تلخ این است که هر کدام از این مشکلات بخشی از زمان شما را خواهند گرفت.
وقتی کار آزاد به عنوان نویسنده را شروع کردم، باید مستقیم به چشمهای هیولایی درونی به نام «ترس از رد شدن و شکست خوردن» خیره میشدم و بر آن غلبه میکردم. ۲۵۵ ناشر آخرین کتاب من را رد کردند، اما همان کتاب بعدها به یکی از کتابهای پرفروش Amazon تبدیل شد. فقط تصور کنید که اگر بعد از اولین رد شدن، دست از تلاش برمیداشتم، الان مشغول چه کاری بودم!
ممکن است بخواهید به یک فوق ستارهی کارآفرینی در حوزهی تکنولوژی تبدیل شوید اما از شکست خوردن وحشت داشته باشید. در این حالت بدانید که در این کار موفق نخواهید شد. اگر دوست دارید خوانندهای حرفهای شوید اما تمایلی ندارید که ترانههایتان را در جمع بخوانید، بهتر است همین حالا گیتارتان را داخل کمد دیواری بگذارید، درش را قفل کنید و کلیدش را بیرون بیندازید! اگر میخواهید یک وکیل سرشناس دادگستری باشید اما توانایی کار بیشتر از ۸۰۰ ساعت در هفته را ندارید، مشکلات زیادی خواهید داشت.
باید به این موضوع توجه کنید که چه مشکلاتی را میتوانید تحمل کنید و چه نتیجهای در نهایت شما را راضی خواهد کرد.
برای انجام هر کاری باید چیزهایی را قربانی کنید. دنبال کردن هر کاری برای شما هزینههایی خواهد داشت. هیچ کاری همیشه لذتبخش و نشاطآور نیست. چه درگیریها و فداکاریهایی را حاضر هستید تحمل کنید؟ در نهایت دستیابی شما به زندگی رویاییتان، به این بستگی خواهد داشت که چقدر میتوانید با سختیها کنار بیایید و از روزهای سختِ اجتنابناپذیری که در مسیرتان هستند موفق بیرون بیایید.
۳. چه وقتهایی کودک درونتان گذر زمان را فراموش میکند؟
وقتی بچه بودم گاهی شعر و داستان مینوشتم. بیرون از خانه، برای ساعتها تنها مینشستم، راجع به زندگی بقیه فکر میکردم و راجع به زندگی مینوشتم. این کار حس فوقالعادهای به من میداد. من نمینوشتم تا بقیه نوشتههایم را بخوانند و سعی نمیکردم چیزی را ثابت کنم یا مشهور شوم، بلکه مینوشتم چون برایم لذتبخش بود.
اما نیازهای زندگی کم کم وارد شدند و من نوشتن را رها کردم. اغلب ما وقتی در «باید»ها و «نباید»های اطرافمان غرق میشویم، ارتباطمان را با احساسات و علایقمان از دست میدهیم. فشارهای کاری و اجتماعی میتوانند کودک درون کنجکاو و خوشحال شما را از زندگیتان خارج کنند. به زمانهایی فکر کنید که در دوران کودکی از همیشه خوشحالتر بودهاید و سعی کنید به همان روزها برگردید.
۴. وقتی نگران موضوع خاصی نیستید، افکارتان به چه سمتی میروند؟
ما زیاد نگران میشویم: چه دربارهی چیزهایی که میتوانیم کنترل کنیم و چه چیزهایی که از کنترل ما خارجاند. ما همیشه نگران اتفاقاتی هستیم که افتادهاند یا ممکن بود بیفتند، در حالی که هیچکدام را نمیتوانیم تغییر دهیم. ترس فلجکننده است. ترس امکان پیشرفت منظم و لذتبردن را از ما میگیرد. گاهی که ذهنمان را با نگرانی و اضطراب خسته میکنیم، هیچ چارهای جز توقف و دستکشیدن از کار برایمان باقی نمیماند. گویی ذهنتان به یک تعطیلات کوچک میرود.
وقتی این اتفاق میافتد، ذهن شما به سمت تمایلات و فانتزیهایش میرود و احتمالات مختلف را در نظر میگیرد. مرتبهی بعد که این اتفاق افتاد، چیزهایی را که به ذهنتان میرسد یادداشت کنید. آیا سفر به دور دنیا و نوشتن از تجربههایتان را در رویا میبینید؟ آیا آروز دارید با دستور غذاهای مخصوص خودتان به بقیه کمک کنید زندگی و تغذیهی بهتری داشته باشند؟ این تصاویر، الهامهایی از درون شما هستند. به آنها اعتماد کنید.
۵. بزرگترین ترس شما چیست؟
من راجع به ترس شما از عنکبوت یا سخنرانی در جمع صحبت نمیکنم. منظورم ترس عمیقی است که روی تکتک تصمیمات شما (حتی تصمیمات ناخودآگاهتان) تاثیر میگذارد. بیشتر ما از ناشناختهها میترسیم و وقتی لایههای عمیقتری از این ترس را بررسی میکنیم، متوجه میشویم که این ترس، اجازه نمیدهد از تمام لحظههای زندگیمان لذت ببریم و استفاده کنیم.
بزرگترین ترس من این است که نتوانم از تمام تواناییهایم در طول زندگی استفاده کنم و قبل از به اتمام رساندن همهی کارهایی که دوست دارم انجام دهم، بمیرم. این ترس به من انگیزه میدهد تا هر روز هدفمند زندگی کنم و بیشترین استفاده را از زندگی ببرم. پس شما هم بزرگترین ترستان را پیدا کنید و با آن مواجه شوید. اگر این کار را نکنید، میتوان گفت ترستان حتی از همین حالا هم تحقق پیدا کرده است.
برگرفته از: mindbodygreen
Nice blog!