چند باور نادرست درمورد سلامت روان
در سالهای اخیر، سلامت روان بهتدریج در کانون توجه ما قرار گرفته است. امروزه وضعیت سلامت روان بالاخره، بعد از قرنها در حاشیه قرار گرفتن، توجهی را که شایسته آن است دریافت میکند. با این حال، خیلی از تلقیهای نادرست درمورد آن هنوز از بین نرفتهاند. در این مقاله ۱۱ برداشت اشتباه درمورد سلامت روان را بررسی میکنیم. با ما همراه باشید.
با اینکه در سالهای اخیر موضوع سلامت روان توجه بسیاری از کارشناسان و متخصصان را به خود جلب کرده است، متأسفانه هنوز برداشتها و پیشداوریهای اشتباه زیادی درمورد اختلالات روحی و روانی وجود دارند که همچنان از طرز فکر اشتباه ریشه میگیرند؛ ولی، مانند هر مبحث دیگری، در اینجا نیز با افزایش آگاهی احتمال اینکه باورهای اشتباه را بپذیریم کمتر میشود.
در گذشتۀ نهچندان دور، جامعه افرادی را که اختلالات روانی داشتند از خود میراند. بعضی افراد معتقد بودند ارواح شیطانی باعث بیماریهای ذهنیاند! در بیشتر جوامع این طرز تفکر رد شده، اما هنوز اثر آن در خیلی جاها باقی مانده است. مشکلات و اتفاقاتی که در سال ۲۰۲۰ روی دادهاند تأثیر شدیدی بر سلامت روان مردم دنیا داشتهاند که در نتیجه، توجه به سلامت روان بیش از پیش اهمیت یافته است. در ادامه به ۱۱ باور اشتباه در مورد سلامت روان اشاره میکنیم.
۱. مشکلات سلامت روان نادرند.
حتی قبل از همهگیری ویروس کرونا، این باور اشتباه بود. امروزه، این جمله بیش از پیش از حقیقت فاصله گرفته است. سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۰۱ تخمین زد که از هر ۴ نفر در جهان ۱ نفر از مشکل سلامت روان یا اختلالات عصبی رنج میبرد. این سازمان اعلام کرده است که در حال حاضر ۴۵۰ میلیون نفر چنین مشکلاتی را تجربه میکنند و اختلالات روانی یکی از مهمترین دلایل زمینهای برای سایر بیماریها هستند.
یکی از رایجترین اختلالات سلامت روان افسردگی است که در سال ۲۰۱۷ بیشتر از ۲۶۴ میلیون نفر در سراسر جهان را تحتتأثیر قرار داده بود. تحقیق تازهتری که در ایالات متحده انجام شده نشان میدهد بعد از فراگیری ویروس کرونا، تعداد افراد مبتلا به افسردگی سه برابر شده است.
اختلال اضطراب منتشر (GAD) اختلال ذهنی دیگری است که میلیونها نفر در سراسر جهان درگیر آناند. دستکم در آمریکا حدود ۶٫۸ میلیون نفر به این اختلال دچارند، یعنی بیش از ۳ نفر از هر ۱۰۰ نفر.
۲. حمله پانیک یا وحشتزدگی ممکن است کشنده باشد.
وحشتزدگی یا حملات پانیک ممکن است بهشدت آزاردهنده باشند و باعث افزایش تپش قلب و احساس ترسِ بیش از اندازه شوند. افرادی که این حملات را تجربه میکنند ممکن است احساس کنند سکته کردهاند یا به هر دلیلی خواهند مرد؛ اما باید بدانیم این حملهها نمیتوانند مستقیما کشنده باشد. با این حال، بهتر است به این نکته اشاره کنیم که احتمال دارد برای فردی که دچار وحشتزدگی شده حادثهای روی دهد و به همین دلیل، بهتر است این افراد در مکانی امن قرار بگیرند تا خطر آسیب به آنها کاهش یابد.
۳. افرادی که مشکلات سلامت روان دارند نمیتوانند کار کنند.
باوری قدیمی که هنوز هم وجود دارد این است که افرادی که مشکلات سلامت روان دارند نمیتوانند شغلی را به عهده بگیرند یا عضو مفیدی در سازمان باشند. این باور کاملا اشتباه است. درست است که فردی که با بیماری روانی جدی دستبهگریبان است قادر نیست در شغلهای عادی مشغول به کار باشد، ولی بیشترِ افرادی که مشکلات سلامت روان دارند میتوانند درست مانند افراد سالم بازدهی داشته باشند.
پژوهشی در سال ۲۰۱۴ در آمریکا، وضعیت استخدامیِ افراد را بر اساس جدیت بیماریهای ذهنی بررسی کرد. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که میزان استخدام با افزایش جدیت بیماری های روانی کاهش مییابد؛ بهطوری که ۵۴٫۵ درصد از افرادی که اختلالات روانی جدی داشتند مشغول به کار بودند، در حالی که درصد افراد سالمی که استخدام شده بودند ۷۵٫۹ درصد بود، همچنین میزان افراد که بیماری ذهنی متوسط داشتند ۶۸٫۸ درصد و میزان افراد مشغول به کاری که سطح پایینی از مشکلات سلامت روان داشتند ۶۲٫۷ درصد بود.
وقتی پژوهشگران به تأثیر سن نگاه کردند به این نتیجه رسیدند که شکاف استخدامی بین افرادی که مشکلات سلامت روان دارند و آنهایی که ندارند با افزایش سن عمیقتر میشود. در افراد بین ۱۸ تا ۲۵ سال، تفاوت میزان استخدام بین افراد سالم و افرادی که مشکل جدی سلامت روان داشتند فقط ۱ درصد بود، اما بین افراد ۵۰ تا ۶۴ سال این اختلاف ۲۱ درصد بود.
۴. مشکلات سلامت روان نشانۀ ضعفاند.
این جمله به همان اندازه نادرست است که بگوییم پای شکسته نشانه ضعف است! اختلالات روانی بیماریاند و هیچ ارتباطی به ضعف شخصیتی ندارند. با این دید، میتوانیم به افرادی که اختلالات متوسط یا شدید روانی دارند مانند افراد مبتلا به دیابت نگاه کنیم که گاهی در طول عمر نیازمند مراقبت و درمان هستند. در اصل، این گزاره که مشکلات سلامت روان نشانه ضعفاند نهتنها درست نیست بلکه حتی عکس این جمله صحیح است: مبارزه با مشکل سلامت روان جسارت و قدرت بسیاری میخواهد.
۵. اگر با یک دوست مشورت کنیم دیگر نیازی به مشاور نداریم.
تفاوت مهمی بین صحبتهای ساختاریافته و جهتیافتۀ مشاور با صحبتهای معمول بین دوستان وجود دارد. درست است که هر دو میتوانند با روشهای مختلف به افرادی که مشکل سلامت روحی دارند کمک کنند، اما مشاور آموزشدیده میتواند بهروشی سازنده با مسائل برخورد کند که حتی بهترین دوستان ما مهارت آن را ندارند.
همچنین، همه نمیتوانند بهراحتی در مقابل عزیزانشان حرف دلشان را بزنند. مشاوره محرمانه و بیطرف است و کاملا بر خصوصیات فردی هر شخص تمرکز دارد. این نکتهای است که در بیشتر گفتوگوهای دوستانه امکانپذیر نیست. در ضمن، بعضی افراد دوست صمیمی ندارند. این موضوع دلایل متفاوتی دارد و نباید این دسته از افراد را تحقیر کرد.
۶. مشکلات سلامت روان دائمیاند.
تشخیص مشکلی در سلامت روان لزوما بهمعنای این نیست که تا پایان عمر با آن دستبهگریبان میمانیم. تجربۀ هر فردی در بیماریهای روانی متفاوت است. بعضی افراد ممکن است دورههایی را تجربه کنند و در فواصل این دورهها به حالت عادی برگردند و بعضی دیگر ممکن است از مشاوره، دارو یا روشهای درمانی دیگر برای ایجاد تعادل در زندگی خود استفاده کنند. حتی ممکن است یک درمان برای تمام افراد کاربرد نداشته باشد و بعضی افراد احساس کنند بیماری روانیشان کاملا درمان نشده است و بعضی دیگر ممکن است رفتهرفته علائم شدیدتری احساس کنند.
با این حال، خیلی از افراد کموبیش و بهنوعی درمان میشوند. البته باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که درمان برای افراد مختلف معانی مختلف دارد. برای بعضی افراد درمان یعنی برگشت کامل به حالت قبلی و برای برخی دیگر درمان شاید بهمعنای کاهش علائم و برگشت به یک زندگی عادیتر باشد.
۷. اعتیاد ناشی از کمبود قدرت اراده است.
این جمله درست نیست. کارشناسان اختلال مصرف مواد را بیماریای مزمن میدانند. تحقیقات بسیاری در این حوزه انجام شده است؛ از جمله مقالهای که در مرکز ملی اطلاعات زیستفناوری (NCBI) منتشر شده و نشان میدهد قدرت اراده عامل اثرگذاری بر شکست اعتیاد نیست. آنها نوشتهاند: «به نظر میرسد افرادی که اعتیاد دارند کمبود قدرت اراده ندارند؛ در عوض، رهایی از اعتیاد به توسعه مهارتها و راهبردهایی وابسته است که به افزایش اراده ختم میشوند؛ چراکه یکی از عوامل درمان اعتیاد توانایی کنترل محیط است.»
۸. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی شخصیتی چندگانه دارند.
این هم باوری اشتباه است. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی دچار ازهمگسیختگی ذهنی میشوند و شاید همین علامت باعث بهوجودآمدن این برداشت اشتباه شده است. همچنین واژه «اسکیزوفرنی (Schizophrenia)» که ریشهای یونانی دارد نیز معنای «ذهن گسیخته» میدهد؛ اما وقتی یوجین بلولر این واژه را اولین بار در سال ۱۹۰۸ به کار برد، سعی داشت «تقسیمپذیری و یکپارچهنبودن ذهن و رفتار را بهعنوان ماهیت این اختلال نشان دهد». بهاستناد سازمان جهانی بهداشت، اسکیزوفرنی «با تغییر در تفکر، ادراک، احساسات، زبان، حسِ از خود و رفتار شناخته میشود». این تغییرات ممکن است شامل توهم و هذیان هم بشوند. اسکیزوفرنی با اختلال هویتپَریشی (DID) که قبلا به اختلال چند شخصیتی معروف بود متفاوت است.
۹. اختلال خوردن فقط در زنان مشاهده میشود.
این باور اشتباه وجود دارد که اختلال خوردن (Eating Disorder) فقط در زنان جوان و ثروتمند دیده میشود. در حالی که این اختلال ممکن است هرکسی را تحتتأثیر قرار دهد؛ برای مثال، پژوهشی که اختلال خوردن را بهمدت ۱۰ سال در افراد مختلف بررسی کرد به این نتیجه رسید که جمعیتشناسی این اختلال در حال تغییر است و بیشترین افزایش آن در میان مردان، افراد با درآمد کمتر و افراد بالای ۴۵ سال وجود دارد. پژوهشی دیگر نشان داده است که در حال حاضر مردان ۱۰ تا ۲۵ درصد از تمامی موارد پرخوری عصبی و بی اشتهایی عصبی و ۲۵ درصد از موارد اختلال خوردن را تشکیل میدهند.
۱۰. اختلال خوردن نوعی سبک زندگی است.
این باوری نهتنها اشتباه بلکه بسیار زیانبار است، زیرا اختلال خوردن و تمام انواع آن شامل بیاشتهایی عصبی، پرخوری عصبی و اختلال اجتناب یا محدودیت غذا اختلالات ذهنی جدی و خطرناکیاند که در موارد افراطی، ممکن است حتی کُشنده باشند.
۱۱. تمام افرادی که اختلال ذهنی دارند خشناند.
این نیز باوری اشتباه است. خوشبختانه، با افزایش آگاهی جهانی، این باور اشتباه بهآهستگی در حال از بین رفتن است. حتی افرادی که اختلالاتی جدی مانند اسکیزوفرنی را تجربه میکنند اکثرا خشن نیستند. این نکته درست است که تعدادی از افرادی که به بعضی بیماریهای ذهنی مبتلایند دست به خشونت میزنند، اما آنها در اقلیت قرار دارند. محققانی که پژوهشی در زمینه ارتباط خشونت و بیماری ذهنی انجام دادند به این نتیجه رسیدند که افرادی که بیماری ذهنی دارند، وقتی بهدرستی درمان شوند، خطر خشونت ندارند. آنها همچنین اعلام کردند به نظر میرسد بر تأثیر کلی بیماری ذهنی بهعنوان عاملی خشونتی که در جامعه بروز میکند بیش از اندازه تأکید شده است و با اینکه مطمئنا رابطهای بین خشونت و بیماریهای روحی وجود دارد، هم در قدرت و هم در ارتباط خشونت با بیماریهای ذهنی اغراق شده است.
سِر گراهام تورنیکرافت (Sir Graham Thornicroft)، استاد روانشناسی در دانشگاه کینگز کالج لندن در بریتانیا، معتقد است «احتمال دارد افرادی که به بعضی از انواع بیماریهای ذهنی مبتلا هستند نسبت به افراد مبتلا به سایر بیماری ها خشنتر باشند. شواهد کمی وجود دارد که نشان میدهد افرادی که بیماری ذهنی دارند (معمولا افرادی که افسردگی یا اختلالات عصبی دارند) در مقایسه با مردم عادی خشونت بیشتری داشته باشند. میزان خشونت در افرادی که بیماریهای ذهنی جدیتری مانند اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی دارند بیشتر است».
با این حال، سر تورنیکرافت توضیح میدهد که این میزان در مقایسه با مردم عادی فقط کمی بالاتر است. او مینویسد میزان خشونت در افرادی که سه نوع اختلال را باهم دارند بهشدت بالاتر است: افرادی که بیماری روانی دارند، مواد مصرف میکنند و اختلال شخصیت ضداجتماعی دارند.
کلام آخر
بهطور خلاصه، بیماریهای ذهنی نیز مانند دیگر بیماریها هستند و در خیلی از موارد درمان میشوند. شاید به این دلیل که مغز عضوی پیچیده در بدن انسان است و هنوز بهدرستی شناخته نشده، باورها و تلقیهای اشتباه زیادی درمورد بیماریهای روحی و روانی وجود دارند.
نظر شما در این مورد چیست؟ آیا تا به حال با باور غلطی در حوزه اختلالات روانی برخورد داشتهاید؟ بهنظرتان بهترین راهکار برای مقابله با این باورها چیست؟
جدیترین دیدگاهها