رهبری سازمانی چیست؟ ۵ مورد از اجزای رهبری سازمانی
رهبری سازمانی، رویکردی دوجانبه به مدیریت است که بهصورت همزمان، هم بر روی منافع افراد و هم بر روی منافع گروه تمرکز دارد. همچنین، نگرش و قانونی اخلاقی در محیط کار است که به همهی افراد، با هر وظیفهای که بر عهده دارند این اجازه را میدهد تا از پایین، مرکز یا بالای هرم سازمانی بتوانند وظیفهی رهبری را برعهده بگیرند. البته، باید خاطر نشان کنیم که بحث در مورد تمامی اجزای رهبری سازمانی در حوصلهی این مقاله نمیگنجد، بنابراین فقط ۵ مورد از اجزای رهبری سازمانی را در ادامه معرفی خواهیم کرد.
جهانبینی
رهبری سازمانی باید قبل از هر چیز جهانبینی خود و دیگران را بشناسد. جهانبینی، تصویری کلی از ترکیب تصاویر مختلف است که از لنزهای متفاوت از جهان گرفته میشود. جهانبینی با هویت، دیدگاههای سیاسی یا مذهبی متفاوت است ولی همهی آنها را نیز شامل میشود. جهانبینی شامل تمامی اعتقاداتِ قابللمس و غیر قابللمسِ فرد از زندگی و دنیا است. جهانبینی فرد از رفتارها، باورها، اعتقادات و نیروهای بیرونیای که بر فرد تأثیر میگذارند، تشکیل میشود. جهانبینی «دستورالعملهای عملیاتی» در رابطه با نحوهی تعامل فرد با دنیاست. فردی که نحوهی تعامل افراد با دنیا را بهخوبی نشناسد، نمیتواند آنها را هدایت کند. بهعلاوه، رهبری سازمانی نیاز به درکی کلی از جهانبینی سازمانی نیز دارد که اغلب از ترکیب جهانبینیهای متفاوت و حتی متضادِ افرادی که در سازمان کار میکنند تشکیل شده است.
نقاط قوت
رهبری موفق، به سرمایهگذاری بر نقاط قوت و مدیریت نقاط ضعف تکیه دارد. نقاط قوت را میتوان به عنوان عملکرد بیعیب و نقص و مداوم در رابطه با فعالیت خاصی تعریف کرد. اگر فردی در انجام فعالیتی ۹۵ درصد موفق باشد، میتوان گفت که انجام آن فعالیت برای او نقطهی قوت است. نقطهی قوت لزوما به معنای توانایی نیست: توانایی فقط زمانی تبدیل به نقطهی قوت میشود که بتوانید آن فعالیت را با رضایت، به صورت مکرر و با موفقیت انجام دهید. اجزای سازندهی نقاط قوت به شرح زیر هستند:
- استعداد: الگوهای فکری، احساسی و رفتاریای که بهصورت طبیعی بروز میکنند
- دانش: حقایق و آموزشهای فراگرفتهشده
- مهارتها: مراحل انجام فعالیت
برای قوی شدن در انجام فعالیت خاص به استعداد ذاتی نیاز است. با اینکه گاهی اوقات، بدون رسیدن به دانش و مهارت میتوان به نقطهی قوت دست پیدا کرد، اما این کار بدون استعداد غیرممکن است. کلید رسیدن به نقاط قوت، شناخت استعدادهای درونی و سپس بهدست آوردن دانش و مهارتهای مرتبط با آنهاست.
برای اینکه فردی وظیفهاش را به نحو احسنت انجام دهد، نیازی نیست که در تمامی جنبههای آن وظیفه قوی باشد. این یک افسانه است و به حقیقت نزدیک نیست. افرادی که عملکرد خوبی دارند معمولا به جای اینکه نقاط ضعفشان را اصلاح کنند، نقاط قوتشان را به حداکثر میرسانند. آنها منکر نقاط ضعفشان نیستند بلکه سعی میکنند آنها را بهخوبی مدیریت کنند، در عین حال که تمرکز اصلی را بر روی نقاط قوت خود میگذارند.
اخلاقیات
رهبری سازمانی نیازمند اخلاق است. اخلاق به مدیران کمک میکند تا بین حقیقت و وفاداری، فرد و اجتماع، اهداف کوتاهمدت و بلندمدت و عدالت در مقابل ترحم، تعادل برقرار کنند. اخلاق، مسئلهای ساختنی یا توافقی نیست، بلکه فرآیند و دریچهای است که رهبران و مدیران، موقعیتهای دشوار را از طریق آن بررسی میکنند. اخلاق از ما میخواهد بیطرف و در عین حال مسئولیتپذیر باشیم. رهبرانِ خوب در موقعیتهایی که از نظر اخلاقی دشوار و چالشبرانگیز هستند، از اخلاق برای پیدا کردن «گزینههای پنهانی» استفاده میکنند. این قطبنمایی است که توسط آن، رهبران نه تنها خوب را از بد، بلکه درست و اشتباه را نیز تشخیص میدهند.
ارتباط
ارتباط ابزاری برای افراد است تا به صورت فردی یا گروهی با بقیهی دنیا تعامل کنند. ارتباط شامل متن، ایمیل، تماس تلفنی یا مکالمهی رودررو نمیشود، بلکه تمامی این موارد فقط روشها یا رسانههای برقراری ارتباط هستند. ارتباط مؤثر نیازمند درک ارزشها، فرضیات، عقاید و انتظارات افرادی است که میخواهیم با آنها تعامل داشته باشیم. درک جهانبینی و اعتقادات افراد، رهبران را قادر میسازد تفاوتها را شناسایی کرده و بر نقاط مشترک تمرکز کنند تا بتوانند بهصورت مؤثر پیامهای دیگران را بشنوند و درک کنند. رهبران میتوانند از موانع ارتباطی، مانند واژهها، لکنتزبان، لهجهها و غیره عبور کرده و بر روی پیام تمرکز کنند.
رهبری
معمولا در خیلی از مواقع، افراد به دلیل ترس از طرد شدن دوست ندارند نقش رهبری را بر عهده بگیرند. رهبران افرادی هستند که بر این ترس طبیعی غلبه میکنند و با افزودن ارزش به سازمان و نشان دادن الگویی مناسب از خود، دیگران را هدایت میکنند. مدیران و رهبران مانند هم نیستند. رهبران دارای توانایی تفکر راهبردی هستند و نه تنها چشمانداز سازمان را بهخوبی درک میکنند بلکه قادرند این چشمانداز را بهصورت مؤثر به دیگران نیز منتقل کنند. هر فردی، در هر زمان و در هر سطحی میتواند رهبر باشد. زیربنای رهبری سازمانی به شرح زیر است:
- راستگویی
- وفای به عهد
- عدالت
- احترام به افراد
ترکیب این ۴ زیربنای اصلی، مشخصکنندهی دیدگاه دیگران نسبت به رهبری است. در مورد رهبری سازمانی، درک دیگران از رهبر اهمیت زیادی دارد. ممکن است مسئولیت افراد زیادی به مدیری واگذار شده باشد، اما اگر نتواند این ۴ اصل رهبری را از خود به نمایش بگذارد، یا اگر خصوصیات لازم در زمینهی نقاط قوت، اخلاق، جهانبینی و نحوهی برقراری ارتباط را نداشته باشد، قادر به رهبری نخواهد بود. حتی گاهی ممکن است مدیری بتواند رهبری را که دارای خصوصیات رهبری است، مدیریت کند. یکی از راههای تشخیص اینکه آیا رهبر هستید یا خیر، این است که نگاهی به پشتِ سر خود بیندازید و ببینید آیا کسی شما را دنبال میکند. اگر کسی را پشت سر خود نمیبینید، پس رهبر نیستید.
با وجود اینکه تئوریهای زیادی در رابطه با رهبری وجود دارند، داگلاس مکگرِگور (Douglas McGregor) که روانشناس و استاد مدیریت در مؤسسهی تکنولوژیِ ماساچوست است، دو رویکرد/ تئوری مهمِ مدیریتی را شناسایی کرده، که آنها را تئوری X و تئوری Y نامیده است:
- تئوری X، «به هر مشقتی که باشد آن را انجام خواهیم داد» فرض را بر این قرار میدهد که نیازهایی که در پایین هرم مازلو (Maslow) قرار دارند (نیازهای روحی و امنیتی) به شدت به کارگران انگیزه میدهند و در نتیجه رهبری مؤثر، رهبریای است که سختگیری و حتی تنبیه را سرمشق خود قرار داده باشد.
- تئوری Y، «به کمکت نیاز دارم … چطور قرار است این کار را انجام دهی؟» فرض را بر این میگذارد که نیازهایی که در بالای هرم نیازهای مازلو قرار دارند (نیاز به تعلق، عزتنفس و شکوفایی) به کارگران انگیزه میدهند و رهبران مؤثر باید شرایط مناسب برای شکوفایی خلاقیت و رشد فرهنگ سازمانیای که کارگران را به دستیابی به آن نیازها هدایت میکند، سرلوحهی کار خود قرار دهند.
رهبران شایسته، تئوری مناسب را برای هر موقعیتی پیدا میکنند. در بعضی مواقع باید از ترکیبی از هر دو تئوری استفاده کرد. انتخاب تئوری رهبری به موقعیتی که در آن قرار دارند بستگی دارد. سطوح زیر را که در «سطح سه از رهبری» معرفی شدهاند به همراه راهبردهای مرتبط با آنها، در نظر بگیرید:
- یک) رفتار قابل رؤیت: سفارشات، دستورات، تهدیدها، ترسها، مشوقها، پاداشها. این سطح کاملا به تئوری X مرتبط میشود.
- دو) تفکر آگاهانه: مباحثه، منطق، دادهها، نقلقولها، مراجع، شواهد، دستکاریها. این سطح میتواند ترکیبی از تئوری X و Y باشد.
- سه) ارزشها، فرضیات، باورها و انتظارات: دیدن چشمانداز، تعریف هدف، صداقت، پذیرابودن، داستانگویی احساسی، حکایات، احساسات لطیف. این سطح کاملا به تئوری Y مربوط میشود.
رهبران ممکن است روشهای مختلفی در رهبری سازمانی بهکار بگیرند. تعدادی از روشهای مهم عبارتند از:
- نشان دادن راه (از طریق الگوسازی خود)
- بهاشتراک گذاشتن چشمانداز خود (بهرهگیری از دیگران)
- بهچالش کشیدن فرآیند (بهدنبال راههای شکوفایی گشتن)
- قادر ساختن دیگران به عمل (توانمندسازی)
- تعیین اهداف/ اعتمادسازی (هدایت کردن)
- تشویق قلبی (انرژی مثبت دادن)
نکتههای کلیدی در رهبری سازمانی موفق، شامل موارد زیر میشوند:
- سعی در درک جهانبینی دیگران
- شناخت و توسعهی نقاط قوت خود
- بهدنبال گزینههای پنهانی گشتن
- تمرکز بر پیام، نه کسی که پیام را مطرح میکند
- تمرکز بر ارزشها، فرضیات، باورها و انتظارات دیگران
- استفاده از تئوریها و روشهای رهبری، مناسب هر موقعیت
برگرفته از: tdktech.com
جدیترین دیدگاهها