نیروهای روانی قدرتمندی که شما را وادار به انجام کارهای خلاف میکند!
اول از همه بگویم که جوابتان پیش علم روانشناسی است. وقتی صحبت از کارهای خلاف به میان میآید، اکثر آدمها مثل برنی میداف (ملقب به فرانکنشتاین امور مالی – بزرگترین کلاهبردار تاریخ با اختلاس ۶۵ میلیارد دلاری) نیستند که با کله در خلافکاری شیرجه بزنند. بیشتریها گول مغزشان را میخورند که آنها را به سوی سراشیبیهای لغزان هُل میدهد، به جایی که اخلاق زیر سؤال میرود.
«درستکاری یعنی کار درست را انجام دهیم حتی وقتی کسی ناظر اعمال ما نیست»
– سی اِس لوییس
دکتر میول کپتین، پروفسور اخلاق در کسبوکار و مدیریت رفتارسازمانی در مدرسهی مدیریت روتردام، سالهاست که خودش را درگیر مطالعه بر روی کارهای بد کرده است. در طی تحقیقاتی که ایشان نتایجش را اخیرا منتشر کرده، علل و انگیزههای آدمها از انجام دادن کارهای بد برملا شده است.
چیزی که در ادامه این مقاله خواهید خواند، ۱۴ مورد از متقاعدکنندهترین کشفیات دکتر کپتین دربارهی کلکهای ذهنی است که قطبنمای اخلاقی شما را دستکاری میکنند.
این به اون در
ما بدمان نمیآید اینطور فکر کنیم که کارهای خوبمان باعث حذف شدن کارهای منفی کارنامهی اعمالمان خواهند شد، یا برعکس. انگار بعضی وقتها به خودمان استراحت میدهیم و میگوییم به اندازهی کافی کار خوب انجام دادهای، حالا وقتش است تا با انجام دادن یک کار بد حالش را ببری. مثل کسی که یک هفته سالاد خورده است و منتظر آخر هفته است تا با جر دادن بستهی شکلات فندقی از خجالت خود دربیاید. این وعده باعث میشود آدمها در زیر لوای «من آدم خوبی هستم» یا «فقط همین یکبار خواهد بود» در اتوبان درستکاری دنده عقب بروند.
نمونهی بارز اینگونه رفتار در طی این تحقیقات زمانی به وقوع پیوست که مشاهده میشد شرکتکنندگان پس از خریدن محصولات مفید برای محیط زیست، تمایل داشتند دروغ بگویند و تقلب کنند.
حقهی اسمگذاری
اینکه روی کارهای خود چه اسمی میگذارید در تعیین حسی که از واقعیت پیدا خواهید کرد، اثر خواهد گذاشت. اگر شرکتهای تجاری روی کارهای خلاف اخلاق اسامی ساده و بامزه و حُسنتعبیر بگذارند (مثلا به جای جعل در حسابداری بگویند مهندسی امور مالی) آنوقت بار اخلاقی کمتری روی دوش کارمندان آن شرکت سنگینی خواهد کرد. توماس واتسون، مؤسس IBM، به این معروف بود که میگفت «بیزنس کردن مثل یک بازی است، بزرگترین بازی دنیا، به شرط آنکه بدانید چطور بازی کنید.» بازی خطاب کردن کسبوکار میتواند ذهن آدمها را از جدی بودن عواقب اعمالشان در دنیای واقعی دور کند.
ناهنجاری شناختی
ناهنجاری شناختی، همان احساس تلخی است که به خاطر داشتن دو ایدهی متناقض یا سر زدن رفتارهای ناسازگار با باورها گریبان آدمها را میگیرد. حواستان باشد که شلغم پوست نمیکَنیم؛ داریم راجع به یکی از قویترین نیروهای روانی که رفتار انسانها را شکل میدهد صحبت میکنیم. وقتی آدمی که حس میکند خوب است حق کسی را میخورد، ناهنجاری شناختی به او حکم میکند تا این رفتارش را ندید بگیرد زیرا نمیتواند ناسازگاری آن رفتار با باورهایش را تحمل کند. ناهنجاری شناختی همان دشمن وجدان پاک است.
تئوری پنجره شکسته
تئوری پنجرهی شکسته میگوید هرج و مرج و بلبشو در هر سازمانی باعث خواهد شد تا کارکنان آنجا به این باور برسند که دارند پای قبر خالی گریه میکنند. وقتی کار به اینجا برسد، در جواب به این اوضاع هردمبیلی، نفرات تمایل پیدا میکنند تا خودشان را با سیستم بیدر و پیکر آنجا هماهنگ کنند و اخلاق را ببوسند و بگذارند کنار. مثال خوب برای روشنتر شدن این موضوع وقایع دههی ۸۰ شهر نیویورک است. زمانی که شهردار جولیانی با سختگیری بر جرایم ریزه پیزه موفق شد خود به خود آمار جرایم گنده مُنده را هم کاهش دهد. نیویورکیهایی که زندگی در شهری قانونمندتر را تجربه میکردند، باورشان شد که شهرداری واقعا دارد شهرشان را درست و حسابی اداره میکند و این خود باعث شد تا آمار جرائم بزرگ در این شهر کاهش بیابد.
وسعت دید موش کوری
هدفگذاری و تلاش بیوقفه برای دستیابی به آن هیچ ایرادی ندارد. مشکل از وقتی ایجاد میشود که آدمها بخواهند مثل موش کور فقط تونل بکنند تا به هدفشان برسند و گور پدر چیزهایی مثل شفقت و اخلاقیات کنند.
اثر پیگمالیون
در اسطورههای یونانی پیگمالیون پادشاهی بود که هیچ زنی را دوست نداشت. عاقبت مجسمهای از زن ایدهال خود ساخت و از آفرودیت، الههی عشق و زیبایی، خواست تا به آن جان بدهد تا بتواند باهاش ازدواج کند. بعدها جرج برنارد شاو، نمایشنامهنویس خلاق ایرلندی، هم از این داستان الهام گرفت و نمایشنامهی باحالی به همین اسم نوشت، بگذریم.
اثر پیگمالیون به وضعیتی اشاره میکند که آدمها دوست دارند همانطور که با آنها رفتار میشود، رفتار کنند. یعنی اگر با کارمندان شرکت طوری رفتار بشود که بهشان ثابت شود عضو بدردبخوری از تیم هستند، آنها هم به احتمال زیاد با مسئولیتپذیری بالا رفتار میکنند. در عوض، اگر مثل بپاها و آقابالاسرها باهاشان رفتار کنید و از پشت لپتاپ یک چشمی نگاهشان کنید، آنها هم طوری رفتار میکنند که شایستهی همین قضاوت باشند.
همرنگ جماعت شدن
فشاری که برای همرنگ شدن با جماعت به آدم وارد میشود، فشار شب اول قبر را میگذارد توی جیبش! وقتی گروهی از افراد عطای اخلاقیات را به لقایش میبخشند، آنگاه برای یک نفر آدم صاف و ساده که با آنها سر و کله میزند خیلی سخت است که بخواهد وسطشان نقش پسر پیغمبر را ایفا کند. به همین دلیل تمایل اکثر افراد به این است «گر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو».
تبعیت از مقام بالادستی
برای اکثر مردم دنیا سخت است که بخواهند از فرمان بالادستی خودشان سرپیچی کنند. بهعلاوه آدمها وقتی از دستور فرد دیگری پیروی میکنند، احساس میکنند اگر کارشان اشتباه باشد هم مسئولیت چندانی متوجهشان نیست. هر دوی این دلایل برای درک رفتار کارمندانی که باک ماشین اداره را برای دور دور بازی آخر هفتهی مدیران بالادستیشان پر میکنند – و اصلا هم عین خیالشان نیست – کفایت میکند.
قانون «ما بردیم، ما بردیم، چلو کبابو ما خوردیم»
ما در جامعهای زندگی میکنیم که اغلب اوقات در هر رقابتش فقط یک برنده دارد. کسی که تمام جوایز را به خود اختصاص میدهد، شغلی نصیبش میشود یا اعتباری به دست میآورد. اما آیا این فرهنگ رقابتی بهترین نتیجه را حاصل میکند؟ وقتی کار به رعایت اخلاقیات بکشد، جواب منفی است. در رقابتی که فقط یک برنده داشته باشد، آدمها بدشان نمیآید به جای مواجهه با عواقب شکست، کمی «تَقَلب» بزنند.
تئوری پیوند اجتماعی
کارمندی که بداند برای شرکتش فردی باارزش، مهم و قابل اتکا است احتمال وفاداریاش خیلی بیشتر از کارمندی است که بداند قدرش را نمیدانند و مدام برای جایگزینیاش در اینور و آنور آگهی پخش کردهاند. کارمند دومی در واقع مستعد اخلاقگریزی است.
اثر کورکنندهی قدرت
عموم آدمهایی که در جایگاه قدرت قرار میگیرند خودشان را ذاتاً متفاوت از طبقهی کارمند و کارگر میبینند. این امر باعث میشود که برای زیردستانشان محدودیتهای اخلاقی سفت و سختی وضع کنند، ولی به خودشان که رسید محدودیتهای اخلاقی شُل و ولتری را در نظر بگیرند. چیزی که بعدش اتفاق میافتد تیترهایی است که روزنامهها دربارهی فساد و اختلاس میزنند.
مصرف بیرویه (کار خیلی بدیه)
وقتی شرکتها با پول مثل علف خرس برخورد میکنند، کارشان به جاهای باریک میکشد. هر چه بیشتر پُز پول و پلهشان را بدهند، خودخواهی بیشتری تولید خواهند کرد. در این شرایط، کارمندان هم یا برای گاز گرفتن هویجها خیز برمیدارند، یا از شدت بُخل و حسد نسبت به همکارانِ خوشاقبالشان منفجر میشوند. در چنین سازمانی معیار افراد از انجام کار درست، این است که کدام کار نیازهای شخصیشان را برآورده میکند نه منافع جمعی را.
اوکی بودن با تخممرغ دزدی
شاید یکی پیش خودش بگوید بلند کردن چیزهای کوچکی مثل دفترچهی یادداشت، خودکار و برگهی A4 که خسارتی به شرکت نمیزند. اما وقتی مدیریت در مقابل این دلهدزدیهای کارمندان بیخیالی طی کند، آنگاه شرایط را برای ارتقا یافتن آنها به شتردزد فراهم کرده است.
تئوری واکنشی
کی از غُل و زنجیر خوشش میآید؟ همه عاشق آزادی هستند. در واقع اگر کسی احساس کند که قوانین تحمیل شده بر او زیادی دست و پایش را بستهاند، آنگاه است که دوست دارد از شر این قوانین خلاص شود. دنیا پر است از آدمهای خوبی که صرفا از بین قوانین دست و پاگیر و آزادی، دومی را انتخاب میکنند و به ناچار قانونشکن نامیده میشوند.
جمعبندی
شاید شوکهکنندهترین واقعیت دربارهی تخطی از اخلاقیات، همان جَوی است که زمین را برای خلافکاری حاصلخیز میکند که با علم به این قضیه میتوان شرایط جوانه زدن اخلاقگریزی را از بین برد.
نظر شما در این باره چیست؟
برگرفته از: linkedin.com
جدیترین دیدگاهها