Select Page

آیا شانس واقعا وجود دارد؟

آیا شانس واقعا وجود دارد؟

وقتی صحبت از شانس می‌شود، این آدم‌های خوش‌شانس هستند که حسابی فحش می‌خورند، اما بگذارید همین اول کار خیال‌تان را راحت کنم، پدیده‌ای به نام شانس وجود خارجی ندارد. آن نعل اسبی که بالای در آویزان کرده‌اید دکور خوشگلی است، اما مطمئن باشید برایتان شانس نخواهد آورد. سباستین مارشال عاشق این است که ذهنیت‌های کهنه را به چالش بکشد. او این بار «شانس» را مورد هدف قرار داده است. بخوانید، بیاموزید و لذت ببرید و ببینید که آیا شانس وجود دارد.

اگر به وجود شانس و بخت معتقدید، ناگزیر باید یا باور داشته باشید که:

۱. برخی آدم‌‏ها به طور مداوم قانون احتمالات را زیر سبیلی رد می‏‌کنند

یا اینکه:

۲. بعضی چیزها حاصل رابطه‌ی علت و معلولی نیست.

همه می‌دانیم که زندگی سلسله‌ای از احتمالات است. هر روز این احتمال وجود دارد که چیزهای خاصی اتفاق بیفتند. اگر بخواهید زندگی موفقیت‌آمیزی داشته باشید، باید خودتان را در معرض تمام چیزهایی قرار دهید که امکان موفقیت را بالا می‌برند و امکان شکست را پایین می‌آورند. البته ممکن است کارها، آنطور که انتظار دارید، نتیجه ندهند؛ اما اگر خودتان را در معرض چیزهای خوب قرار دهید و از چیزهای بد پرهیز کنید، احتمالا عاقبت خوبی نصیبتان خواهد شد.

مطالعه کنید، اجتماعی باشید، همت کنید و پروژه‌هایتان را تمام کنید، شروع کنید به نوشتن، چیزی بسازید، مهارت جدیدی یاد بگیرید و با مردم خوب برخورد کنید.

حالا اگر بخواهید در زندگی شکست بخورید، خودتان را در موقعیتی قرار بدهید که احتمالات بد، شانس زیادی داشته باشند و احتمالات خوب از شانس کمی برخوردار باشند. از این مدل‌ها که برای گرفتن نتیجه‌ی کوتاه مدت، باید هزینه‌ی بلندمدتی پرداخت: مثل سیگار کشیدن، روی هوا پول قرض کردن و بست پای تلویزیون نشستن.

اگر به قرار دادن خود در معرض کارهایی که احتمال موفقیت را بالا می‌برند و ناموفقیت را محدود می‌کنند، ادامه بدهید، خود به خود «خوش‌شانس» خواهید شد. اگر شغلِ توپ یا قرارداد خفنی نصیبتان شد که شانس دریافت آن ۱ به ۱۰۰۰ بود، آیا معنیش این است که خوش‌شانس هستید؟ نه، مخصوصا وقتی که برای هزار جا، فُرم تقاضا پر کرده باشید و مخ هزار نفر را به کار گرفته باشید. اگر به خودتان بگویید، «خیلی خب، من تا روزی که به فلان چیز دست پیدا نکردم به تلاشم ادامه می‌دهم» نهایتا آن چیز را به دست خواهید آورد.

شانس


حتما بخوانید: ۵ راه برای غلبه بر شکست و رسیدن به اهداف


اینهایی که چیزهای خوب را صرفا به وسیله‌ی به دنیا آمدن به دست آورده‌اند چه؟ اینها مگر خرشانس نیستند؟ نه، قطعا نه – هر کدامشان پیش‌زمینه‌ی خودشان را دارند، تمرینات‌شان، کشوری که در آن زندگی می‌کنند، شهری که ساکن آن هستند و چیزهای دیگر – و این چیزها نتیجه‌ی زحمات و تصمیم‌های آگاهانه‌ی آدم‌های قبل از خودشان است. چه ربطی به شانس دارد؟

پدرِ پدربزرگم گدا-گُشنه و خشتک‌پاره بود. یعنی، رسما شلوار پاره پایش بود. پدربزرگم هم آدم فقیر و تنگدستی بود. وقتی که پس از جنگ جهانی دوم، از خدمت سربازیش در اقیانوس آرام مرخص شد و برگشت، با مادربزرگم ازدواج کرد و صاحب ۹ بچه شد. همیشه هشت‌شان گروی نُه‌شان بود. مادر من بچه‌ی هشتم این خانواده بود. او (و متعاقبا من) تنها به این دلیل وجود داریم که این خانواده فکر می‌کردند بچه آوردن کار مهمی است. همین. مادرم سخت کار کرد تا از فلاکت در بیاید و من در حالی به دنیا آمدم که نسبت به نسل قبلی‌ام، یک کوچولو فرصت بیشتری داشتم. همچنین از تمامی مخترعین و دانشمندان و مهندسین و تُجاری که دنیا را قبل از به دنیا آمدن من، ساختند و بهبود بخشیدند، صمیمانه قدردانی می‌کنم.

اما آیا این چیزی که نصیب من شده شانس است؟ نه. این، اقدامات آگاهانه و تعمدی انسان‌ها برای ساختن دنیاست. آیا تُخم و تَرَکه‌ی راتشیلد (Mayer Rothschild) بنیان‌گذار امپراتوری بانکی راتشیلد، آدم‌های خرشانسی هستند؟ نه، علت موفقیتشان این بود که بابایشان تصمیم گرفت سخت کار کند، پولش را ذخیره کند، بچه‌هایش را خوب بزرگ کند و نسل بعدی را بسازد، نه اینکه فقط هر چیزی دم دستش رسید را خودش بخورد و مثل بیشتر مردم «خوشگل زندگی کند» و برود پی کارش.

آن زمانی که عمارت راتشیلد را می‌ساختند، شانس کدام گوری بود؟ سر و صدای بنّایی بود، درست. کار سخت بود، درست. نظم و انضباط بود، درست. روابط محکم خانوادگی بود، درست. شانس چی؟ نه. تمامش حاصل روابط علت و معلولی بود، با چاشنی کمی از «احتمالات».
آدم‌هایی که بر اثر زمین لرزه جانشان را از دست می‌دهند چه؟ بدشانس‌اند؟ یا اینکه به اندازه‌ی کافی ساختمان‌های محکمی نساخته‌اند و برایشان راه‌پله‌ی اضطراری تعبیه نکرده‌اند؟ حالا چون من می‌گویم «شانس وجود ندارد» معنیش این نیست که «همه چیز تحت کنترل ماست» – اما جداً، اگر دو سال آزگار پولتان را پس انداز نکرده بودید و آن را در چند فعالیت تجاری نخوابانده بودید، آیا اکنون که روز مبادا فرا رسیده، به فلاکت نمی‌افتادید؟ اگر می‌افتادید اسمش بدشانسی بود؟ آیا ارزش نداشت در سال‌های قبل چند چیز را فدا کنید تا آماده‌ی چنین وضعیتی (تورم ناگهانی/سقوط بازار بورس/تغییرات وضعیت سیاسی/هر چیزی) باشید؟
پس از وقوع بحران، بعضی‌ها بدجوری به هچل می‌افتند و بعضی‌های دیگر که آماده‌اند، کَک‌شان هم نمی‌گزد. این شانس است؟ نه. شانس اصلا وجود ندارد.

وقتی کسی، بدون اینکه مقصر باشد، جان شیرین خودش را در سوانح رانندگی از دست می‌دهد چه؟ خب، این محتمل‌ترین جایی است که می‏‌توانید بگویید «بدشانسی» آورده، اما حتی در همین مورد هم فکر کنید ببینید آیا نهایت دقت و احتیاط را اعمال کرده است؟

یک بار در کشور کامبوج بودم و داشتم از روی خط عابر پیاده عبور می‌کردم که چشم‌تان روز بد نبیند، ناگهان یک موتورسیکلت با سرعت تمام از سمت خلاف خیابان آمد و شَـــتـــَرَق زد به من و نقش بر زمینم کرد. راننده‌اش هم پسرک نوجوانی بود که گواهینامه نداشت. بدشانسی بود؟ نه! قانون احتمالات بود. شُل و وِل بودن قوانین راهنمایی رانندگی در جهان سوم بود. خلاصه که من را به کلینیک بردند و چند تا بخیه خوردم و جان سالم بدر بردم. زندگی ادامه دارد.


حتما بخوانید: ۷ ترس رایج‌ که مانع موفقیت شما می شود


اما اگر صدای ناقوس مرگ زودتر از موعد دربیاید چه؟ هر کاری از دستتان برآمده انجام داده‌اید و دیگر این یکی را نمی‌توانید کنترل کنید. اما حتی اینجا هم من می‌گویم شانس کجا بود؟ در ضمن هیچ جایش هم تراژیک و غم‌انگیز نیست. بالاخره روزی هم زمان شما فرا می‌رسد. من هر روز به این قضیه فکر می‌‏کنم – ما روی سیاره ی زمین، وقت زیادی نداریم. شاید ۱ ماه، ۸ سال، ۵۰ سال، ۷۰ سال یا ۱۰۰ سال باشد – که هیچ کدامشان هم خیلی وقت زیادی نیست، اما برای انجام دادن تمام کارهای خوبی که قادر به انجام دادنشان هستیم، خیلی وقت کمی است.

ولی سؤال‌های بهتری می‌توان پرسید: آیا از زندگی‌تان به شیوه‌ای درست استفاده می‏‌کنید؟ بهترین کاری که از دستتان برمی‌آید را انجام می‌دهید؟ آیا به دنبال چیز معناداری در زندگی خود می‌گردید؟ بهترین چیزها را یاد می‏‌گیرید؟ استعداد خودتان را شکوفا می‏‌کنید؟ وقت‌تان را به خوبی می‌گذرانید؟ به مردم خدمت می‌‏کنید؟ قدر زندگی را می‌دانید؟

اگر جواب مثبت باشد، آن وقت نیازی نیست از مُردن خود شرمنده باشیم. این شتری است که درِ خانه‌ی همه‌ی ماها می‌خوابد. اینجا هم شانسی وجود ندارد – تمامش روابط علت و معلولی و قانون احتمالات است. مثلا این احتمال وجود دارد که فردا نتوانید نفس بکشید و امروز آخرین روز زندگی‌تان باشد. من هر روز در خلوت خودم عمیقا به این مسئله فکر می‏‌کنم – تا زمانی که این شتر آمد و درِ خانه‌ی من خوابید، نگویم این از روی بدشانسی یا خوش‌شانسی من است، اینها تمامش رابطه‌ی علت و معلولی و قانون احتمالات است.

اگر از وقتم به خوبی استفاده کرده باشم، موقعی که شتر خوابید، بدشانسی نیاورده‌ام، چون بالاخره که این شتر لعنتی می‌آید می‌خوابد. فرقی هم نمی‌کند کِی بخوابد، چون زمان مثل برق و باد می‌گذرد. اما هر چیزی در این مورد دخیل باشد، شانس هیچ دخلی به این قضیه ندارد.

هنوز هم فکر می‌کنید که آیا شانس وجود دارد؟

برگرفته از:‌ sebastianmarshall.com

درباره نویسنده

مهسا نعیمی

نویسنده و عضو تیم تحریریه طرحواره, کارشناس روان‌شناسی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.